اساطیر نورس به عنوان مجموعه ای از افسانههای اساطیری در نظر گرفته میشود، و با داستان رگناروک در اساطیر نورس به طور طبیعی خاتمه پیدا میکند. برای وایکینگ ها، افسانه راگناروک پیشگویی بود از آنچه قرار بود در زمانی نامعلوم و نامشخص در آینده اتفاق بیوفتد, اما پیامدهای عمیقی برای وایکینگ ها در جهان و در زمان خودش داشت. برخی از این پیامها را در ادامه بررسی خواهیم کرد.
کلمه رگناروک(Ragnarök) از واگناروک اسکاندیانوی قدیم گرفته شده که به معنی “سرنوشت خدایان” میباشد در یک تغییر ظاهری با کلمات، برخی از بخش های ادبیات اسکاندیناوی قدیم از آن به عنوان رگناروکر “گرگ و میش خدایان” یاد میکنند. این رویداد همچنین گاهی اوقات به عنوان الداروکا، “سرنوشت بشریت” و بسیاری از نام های دیگر نامیده میشود. بدون هیچ مقدمه ای، در اینجا خود داستان را نگاهی میندازیم
برای خرید کتاب فیزیکی اساطیری نورس کلیک کنید
خلاصه داستان راگناروک در اساطیر نورس
بادهای گزنده برفها را از هر طرف میوزاند و خورشید گرمای خودش را از دست میدهد و زمین را در سرمای بی سابقه غوطه ور در برف و یخ میکند. این زمستان باید به مدت سه سه سال و بدون تابستان بگذرد. بشریت به قدری از غذا و دیگر ملزومات زندگی ناامید خواهند شد که تمام قوانین و اخلاقیات از بین خواهد رفت و تنها مبارزهای وحشیانه برای بقا باقی خواهد ماند. زمان شمشیرها و تبرها خواهد بود. برادر برادر را، پدر پسر را و پسر پدر را خواهد کشته.
درخت یگدراسیل(Yggdrasill)، درخت بزرگی که عالم را در کنار هم نگه می دارد، خواهد لرزید و همه درختان و حتی کوهها به زمین خواهند افتاده. زنجیری که گرگ هیولایی فنریر را نگه داشته است، میشکند و گرگ آزاد می شود. جورمانگاد، مار قدرتمندی که در اعماق اقیانوس زندگی می کند, زمین را محاصره می کند و از اعماق برمی خیزد تا رگناروک در اساطیر نورس نزدیک به محقق شدن باشد.
کشتی ناگلفر(Naglfar) یا کشتی میخکوب از لنگره به سمت دریا میرود, این کشتی که از ناخن های دست و پای مردان و زنان مرده ساخته شده است به راحتی بر فراز زمین سیل زده حرکت خواهد کرد. خدمه آن ارتشی از غولها، نیروهای هرج ومرج و تخريب کننده، خواهند بود، و ناخدای آن کسی نخواهد بود جز لوکی، خائن به خدایان، که از زنجیرهای که خدایان او را در آن بسته اند آزاد خواهد شد.
فنریر(fenrir)، که با آتشی از چشمان و سوراخ های بینی اش شعله ور است، در سراسر زمین خواهد دوید، در حالی که فک پایینش روی زمین و آرواره های بالاییش به بالای آسمان است و همه چیز را در مسیرش می بلعد. جورمانگاند(jormungandr) زهر خود را به سراسر جهان خواهد ریخت و زمین، آب و هوا را مسموم خواهد کرد.
گنبد اسمان شکافته خواهد شد و غول های آتش از ان شکاف بیرون خواهند آمد. رهبر آنها سورت(surtr) خواهد بود، با شمشیری شعله ورتر از خورشید در دست. همانطوری انها در سراسر دنیاها با بایفراست، پل رنگین کمان به آزگارد، خانه خدایان میروند، و پل شکسته میشود و پشت سر آنها می افتند. یک انفجار مهیب و شوم به صدا در خواهد آمد. و این هایمدال(heimdall)، نگهبان الهی خواهد بود که در جیالارهورن میدمد تا فرا رسيدن لحظه ای را که خدایان از آن ترسیده اند اعلام کند. اودین(odin) با نگرانی با سر میمیر(mimir)، داناترین موجودات، برای مشاوره مشورت خواهد خواست.
خدایای تصمیم می گیرند به نبرد بروند، حتی اگر می دانند پیشگویی ها در مورد نتیجه این درگیری چه خواهد بود. آنها خود را مسلح کرده و دشمنان خود در میدان جنگی به نام (Old Norse Vígríðr, “Plain where battlr surges”) را ملاقات خواهند کرد.
اودین با فنریر مبارزه میکند و در کنار او انهیرجار(Einherjar) خواهد بود، میزبان جنگجویان انسانی برگزیده که او را برای این وعده والهالا نگه داشته است. اودین و قهرمانان مردان, شجاعانه تر از هر کسی که تا به حال جنگیده است مبارزه خواهند کرد اما کافی نخواهد بود. فنرير اودين و افرادش را میبلعد، و سپس یکی از پسران اودین، ویدار، که از خشم در حال سوختن است، هیولا را به انتقام پدرش متهم میکند, روی یکی از پاهای او کفشی است که برای همین منظور ساخته شده است و از تمام تکه های چرمی که کفاشان دور انداخته اند ساخته شده است و ویدار با آن دهان هیولا باز نگه داشته و سپس شمشیر خود را در گلوی گرگ میکوبد و او را میکشد. گرگ دیگری به نام گارم و خدای تیر همدیگر را خواهند کشت. هایمدال و لوکی همین کار را نیز خواهند کرد. هایمدال به خیانت فریبکاری، یک بار برای همیشه پایان خواهند داد. و خود او هم توسط لوکی کشته میشود.
خدای فریر و سورت نیز پایان یکدیگر را رقم خواهند زد. ثور و جورمانگاد، آن دشمان قدیمی، هر دو در نهایت شانس کشتن دیگری را خواهند داشت.ثور(thor) موفق می شود سر مار بزرگ را با ضربات چکش خود قطع کند ولی زهر مار اورا چنان پوشانده است که دیگر نمی تواند بایستد.
آنگاه بقایای جهان در دریا فرو خواهد غرق خواهند شد و چیزی جز خلاء باقی نخواهد ماند. خلقت و هر آنچه از آن زمان تاکنون رخ داده است به طور کامل نابود خواهد شد، که گویی هرگز اتفاق نیفتاده است.
برخی راجب رگناروک در اساطیر نورس می گویند که این پایانی برای همه افسانههای نورس است. اما برخی دیگر معتقدند که دنیایی جدیدی، سبز و زیبا، از دل آب سر بیرون خواهد کشید. ویدار و چند خدای دیگر ازجمله بالدور و پسران ثور، مودی و مگنی از سقوط دنیای قدیم جان سالم به در خواهند برد و در دنیای جدید با شادی زندگی خواهند کرد.خورشید جدیدی، به مانند قبلی، در آسمان طلوع خواهد کرد و همه اينها توسط یک حاکم جدید و قادر مطلق اداره خواهد شد.
معنی راگناروک برای وایکینگ ها
همانطور که در بالا اشاره شد، بنظر میرسد که گویی دو نسخه از اسطوره راگناروک در منابع نورس وجود دارد. در یکی از آنها راگناروک به پایان جهان ختم میشود و هیچ تولد دوباره در ادامه آن نیست و دیگری، تولدی دوباره وجود دارد.
در یکی از استدلال های خارج از افسانهها، که از کتاب روح وایکینگ: مقدمهای بر اساطیر و دین اسکاندیناوی مبنی بر این است که نسخه ای که در آن هیچ تولدی دوباره رخ نمیده یک دیدگاه قدیمیتر است و داستان تولد دوباره افزوده ای است که تنها در اواخر عصر وایکینگها توسعه یافت. نفوذ مسیحیت در راگناروک برای توصيف دگرگونی مذهبی که دنیای وایکینگ ها در حال انجام آن بود، باز تفسيره شده است، که در آن خدایان قدیمی واقعا در حال مرگ بودن اما چیز دیگری نیز جایگزین می شود.
رگناروک در اساطیر نورس چه معنایی داشت؟
تصور کنید که یک وایکینگ هستید. شما در دنیایی زندگی میکنید که می دانید روزی همه چی و همه کس محو خواهد شد، خود خدایان با آن نابود خواهند شده هیچ چیز با ارزشی در امان نخواهد ماند و حتی خاطرات هر آنچه که با ارزش بوده اند. با توجه به اینکه سرنوشت نابودی جهان از قبل ها نوشته شده است و هر لحظه که میگزرد، جهان به آن لحظه نزدیک و نزدیکتر میشود بنظرتان چنین دنیایی در لحظه حال چگونه است؟ آیا باعث نمیشود که جهان و هرآنچه که در آن رخ میدهد تبدیل به یک رنگ تیره ای از تراژدی، بی معنایی و پوچی جهان شود؟ درحقیقت فرار از دیدگاه و نتیجه گیری که وایکینگها جهان را به این شکل میدیدند، دشوار است.
برای خرید کتاب فیزیکی اساطیری نورس کلیک کنید
حتما نظرتون رو با ما به اشتراک بزارید و برای خرید کمیک به سایت ما سربزنید
رگناروک در اساطیر نورس